کاش دلم... دل مي شد...

ساخت وبلاگ
 کنار هم چیدن این همه حرف، سخت می‌شود. نام بردن از تو، سخت می‌شود. گفتن از آنچه دیدیم در آن تاریکی شب، سخت می‌شود. لمس اشک‌های یخ‌زده روی گونه‌های سرخ از سوز شنیدن خبر، سخت می‌شود. دیدنِ نبودنت؛ شنیدنِ رفتنت و حس جای خالی‌ات، سخت می‌شود. تحمل دلتنگی در دل ناقابل ما، برای یک بار دیگر دیدنت، سخت می‌شود. درد بی‌‌صبر شدن از صبح همان روز و بی‌قراری رسوب کرده در جان ما از نداشتنت، سخت می‌شود. زلزله‌ای به پا می‌شود در دل و قصه غریب آوارگی، سخت می‌شود. رد نگاه یخ می‌زند روی دستِ تنهای جا مانده از تو، گفتن از دست و عمو، سخت می‌شود. بغض، یقه دل را گرفته و رها نمی‌کند، بعد نبودنت مجنون شدن، عجیب سخت می‌شود. اشک، دلتنگ چشم‌هایت می‌شود و نوشتن از چشم‌هایت، سخت می‌شود. دیده نامهربانی می‌کند، بغض ترک برداشته از آوار خبر رفتنت، فرو می‌ریزد درست هنگامی که نگاه در تنِ تکه تکه‌ات ذوب می‌شود و نوازش این نگاه، بسیار سخت می‌شود. تحمل سکوت طولانی از بهت شنیدن رفتنت در بین واژه‌های به دام افتاده در گلو، سخت می‌شود. درد می‌کند هنوز گوش، بی‌قراری می‌کند دل و نگاه آواره از آن ساعت به وقت پریشانی نیمه شب و تحمل زخم نشسته روی تن غمزده جمعه‌ها، سخت‌تر می‌شود. حرف زدن از سال هزار و سیصد و دردِ رفتنت سخت می‌شود. وطن سراسر غم می‌شود و دیدن رنگ پریده خلیج فارس و چشم‌های باران‌زده‌اش سخت می‌شود. تحمل پریشان حالی نشسته روی تن اهالی این دیار، سخت می‌شود. خاموش کردن آتش غم با اشک‌های دل و دیده بعد از رفتنت، سخت می‌شود. کمر کاغذ‌ها، تا می‌شود وقتی خبر رفتنت را به دوش می‌کشند، شنیدن این همه تیتر یخ زده، سخت می‌شود. خراب می‌شود خانه آباد دل، بر پا کردنش بعد از تو، سخت می‌شود. فراموشی یادت کاش دلم... دل مي شد......ادامه مطلب
ما را در سایت کاش دلم... دل مي شد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bezanbarane بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1402 ساعت: 14:57

به گزارش خبرنگار ایمنا، هنوز درگیر خیمه سنگین غم آبان‌ماه حرم شاهچراغ (ع) بودیم، هنوز یادآوری دشنه بهت آن روز سینه‌مان را زخمی می‌کرد، هنوز بوی خون می‌آمد از شاهچراغ (ع). هنوز نقش زن غرق به خون، جلوی چشم‌هایمان زانو زده بود. هنوز سنگینی و سیاهی سوگ شاهچراغ (ع) صدایمان را می‌لرزاند، هنوز سنگ فرش‌های صحن حرم بغض داشت، هنوز خط خون از نذر شهادت می‌گفت. هنوز سوز می‌دوید در صدا و صدا می‌شکست و اشک‌ها حرف می‌زدند از تلخی نشسته به جان آدم‌ها، از چشم به راهی، از نیامدن و از... هنوز فریاد اشک‌ها در غربت مظلومیت به خون نشسته شیعه بلند بود، هنوز صدای تپش قلب داغدار زائران از صحن و سرای شاهچراغ (ع) به گوش می‌رسید، هنوز رد زمین خوردن، ریختن خون و خونی شدن فرش حرم در نگاهمان قاب شده بود، قابی پر از زخم. هنوز چشم‌هایمان خشک شده بود از تصویر مادری که غرق شکوفه‌های خونی بود، هنوز نقش پیکر غرق خون بابای خانه در پس ذهنمان پاک نشده بود. هنوز نگران حال کبوتران شاهچراغ (ع) بودیم، هنوز دلواپس کبودی‌های جا مانده از درد شاهچراغ (ع) در تنِ آدم‌ها بودیم. هنوز و هنوز و هنوز ما اسیر غم پاییز خونی شاهچراغ (ع) بودیم که دوباره داغ روی داغ کنج دلمان گذاشتند. دوباره شاهچراغ (ع) ما زخمی شد، پیکرش خونی شد، تپش قلبش بالا گرفت و هراس پاشید توی حیات امنش. گلوله، تیر، گلوله. دوباره خشم، دوباره جنون، دوباره خون، دوباره تَق تَق صدای تیر و فریاد آه‌های سرگردان، دوباره شهید، دوباره غم و دوباره شیراز زخمی شد و شاهچراغ (ع) زخمی‌تر. لعنت به داعش، لعنت به چشمی که چشمک زد کاش دلم... دل مي شد......ادامه مطلب
ما را در سایت کاش دلم... دل مي شد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bezanbarane بازدید : 23 تاريخ : جمعه 10 شهريور 1402 ساعت: 20:35

به گزارش خبرنگار ایمنا، تو باید پنج سال جانانه خدمت می‌کردی، تو باید به عنوان مسئول خبرگزاری جمهوری اسلامی در مزارشریف انتخاب و اعزام می‌شدی، تو باید دو سال با همه وجودت در افغانستان خدمت می‌کردی تا با آخرین پیغامی که از تو مانده پرده از جنایات طالبان برداشته می‌شد: «مزارشریف سقوط کرد. هفدهم مردادماه 1377، اینجا محل کنسولگری ایران در مزارشریف است، من محمود صارمی، خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران هستم، گروه طالبان چند ساعت پیش وارد مزارشریف شدند. خبر فوری، فوری. مزارشریف به دست طالبان سقوط کرد، عده‌ای از افراد طالبان در محوطه کنسولگری دیده می‌شوند به من بگویید که چه وظیفه‌ای» تو باید شهید می‌شدی تا ما امروز با نام تو، به یاد هم و به یاد رفقایی باشیم که در فرسخ‌ها دور از خاک وطن در بطن واژه‌هایشان، خبر جوانه می‌زد. تو باید شهید می‌شدی تا ما بدانیم عصاره همه انگیزه‌هایی که به شهادت منتهی می‌شود، فقط خدا قرار دارد. تو باید شهید می‌شدی تا ما بدانیم پای حرف حساب زدن و طرف حق ماندن، افقی است بی‌مرز. تو باید شهید می‌شدی تا ما بفهمیم وقتی مسیر قلم با قدم یکسان می‌شود و راهش از دل می‌گذرد و می‌رسد به خدا، چه کیفی دارد این رسیدن... و امروز برای تو و رفقایت می‌نویسیم و به احترامتان دست ادب بر سینه می‌گذاریم و نام می‌بریم از تعدادی از آنها با حضور در جبهه‌های جنگ هشت سال دفاع مقدس، کشورهای جنگ زده، جنایت‌های دشمنان اسلام را بر همگان آشکار کردند و رسالت عاشقی خود را به پایان رساندند. خلاقیت در قلم، نبوغ در تغییر استراتژی جنگ بنویسیم غلامحسین افشردی و بخوانیم حسن باقری. هفت ماهه بود که به دنیا آمد، درست روز بیست‌وپنجم اسفندماه سال 1334. هیچ امیدی نبود که کودک هفت ماهه ز کاش دلم... دل مي شد......ادامه مطلب
ما را در سایت کاش دلم... دل مي شد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bezanbarane بازدید : 26 تاريخ : جمعه 10 شهريور 1402 ساعت: 20:35

به گزارش خبرنگار ایمنا، این ساعت‌ها و این دقایق کافی است با تایپ اسم «سینا» و فامیلی «آراسته» در قسمت جست‌وجوی گوگل، غرق تیترهایی شویم که همه از شهادت تک پسر 22 ساله خانواده آراسته می‌گویند: «تشییع شهید 22 ساله فراجا در یاسوج+ فیلم»، «سینا، تشییع شد»، «وداع جان‌سوز با شهید سینا آراسته در کهگیلویه و بویراحمد»، «شهادت دردناک مأمور پلیس سینا آراسته زیر چرخ‌های شوتی»، «آخرین وداع خانواده شهید آراسته در یاسوج»، «تصویری دردناک از لحظه زیر گرفتن مأمور فراجا با خودرو» و... کاش این آخری را مادرت نبیند، کاش دست پدرت برای دیدن این صحنه، صفحه گوشی‌اش را لمس نکند. کاش کسی نگوید به نزدیکانت که آن روز چه شد و چه شدی و کاش هرگز کسی آن لحظه را برای مادرت روایتگری نکند. و این روزها تیتر اول بیشتر خبرها، حکایت از تشییع شهید و شهدا است. باز هم شهید آوردند. مردم! چقدر خوب هستید شما. چقدر ماه و مهربانید شما. چقدر دوست‌داشتنی هستید. چقدر همیشه و درست همان‌جا که باید باشید هستید. چقدر خوش‌غیرتید و وفادار... می‌دانید حرفم این بار با شماست، بله با خودِ خودِ شما، شما خانم و آقایی که تکراری بودن خبر در سال‌های بعد از انقلاب، خسته‌تان نکرد. شمایی که همیشه پای کار بودید و هستید و به لطف خدا پای کار هم می‌مانید. با اینکه تیتر خبرها بیشتر اوقات یکسان بود و البته کم و بیش هم تکراری اما دم شما گرم که این خبر نه برایتان کهنه شد و نه حتی تکراری. حضورتان همیشه بود و جانانه هم بود. شهید گمنام آوردند، سنگ تمام گذاشتید. شهید دفاع مقدس آوردند، سنگ تمام گذاشتید. شهید مدافع حرم آوردند، سنگ تمام گذاشتید. شهید مدافع سلامت آوردند، سنگ تمام گذاشتید. شهید مدافع امنیت و وطن آوردند، سنگ تمام گ کاش دلم... دل مي شد......ادامه مطلب
ما را در سایت کاش دلم... دل مي شد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bezanbarane بازدید : 24 تاريخ : جمعه 10 شهريور 1402 ساعت: 20:35

به گزارش خبرنگار ایمنا، جوان بودند و فعالیت‌های سیاسی‌شان پراکنده بود. امام خمینی (ره) آنها را در قم با یکدیگر آشنا کرد و جمعیت موتلفه اسلامی شدند. چاپ و پخش اعلامیه‌های مراجع و علما، ترتیب تظاهرات و راهپیمایی، برگزاری مجالس سخنرانی برای سخنان امام از جمله فعالیت‌های مهم آنها بود. اعضای جمعیت موتلفه اسلامی بعد از قیام خونین پانزدهم خرداد سال 1342 برای شهدای آن رخداد مراسم هفتم و چهلم برگزار کردند و بدون هیچ ترسی پرچم عزای امام حسین (ع) را برافراشته نگه داشتند.مهرماه سال 1343 بود که قانون ضد ایرانی کاپیتولاسیون از طرف مجلس شورای ملی و سنا به تصویب رسید و مساوی با تضعیف اقتدار قلمرو قضائی کشور شد. تصویب این قانون با واکنش امام (ره) مواجه شد و به دنبال اعتراضات امام، جمعیت موتلفه اسلامی که تا آن زمان آمادگی حرکت‌های نظامی را نداشت، آرام نماند و تصمیم به ترور حسن‌علی منصور، نخست‌وزیر وقت گرفت. یکی از اعضای موتلفه محمد بخارایی و اگر او را بهتر بخوانیم شهیدمحمد بخارایی بود. او بچه جنوب شهر تهران و جوانی 20 ساله بود. با اینکه سن کمی داشت، اما بلاغت کلام و فصاحت بیان و شجاعت در رفتارش توجه مردم را به خود جلب می‌کرد. محمد یکی از چهار نفر اصلی در تیم عمل‌کننده ترور منصور بود که با شلیک دو تیر یکی به شکم و دیگری به حنجره منصور مأموریت خود را با موفقیت به انجام رساند. شاید اگر موقع فرار پایش سُر نمی‌خورد و به دست مأموران ساواک نمی‌افتاد صدای الله‌اکبرش لابه‌لای صدای سه رفیق دیگرش در روز بیست‌وششم خرداد شنیده نمی‌شد.مرتضی نیک‌نژاد یکی دیگر از جوانان جمعیت موتلفه بود که کنار شهید بخارایی در عملیات ترور حسن‌علی منصور حضور داشت. کم‌سن و سال‌تر که بود، می‌شد او را در مغازه کفش‌ کاش دلم... دل مي شد......ادامه مطلب
ما را در سایت کاش دلم... دل مي شد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bezanbarane بازدید : 83 تاريخ : جمعه 20 آبان 1401 ساعت: 16:11

به گزارش خبرنگار ایمنا، درست چنین روزی بود؛ دوازدهم تیرماه سال 1367. مقصد برای 290 سرنشین هواپیما مشترک بود. زن، مرد، کودک و حتی تعدادی غیرایرانی هم در این پرواز بودند. هواپیمای ایرباس 300 متعلق به هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران قرار بود با شماره پرواز 655 از بندرعباس به مقصد دبی پرواز کند، لابد بیشتر سرنشینان هواپیما برنامه‌ریزی‌های خود را برای چند روز آینده انجام داده بودند، شاید چند نفر نیز در فرودگاه آماده استقبال از عزیزان خود بودند و شاید چند نفر هم قرار بود، آن روز برای نهار دور هم جمع شوند. 17 دقیقه از ساعت 10 صبح می‌گذشت که کاپیتان محسن رضائیان با تأخیر 15 دقیقه‌ای از برج مراقبت اجازه پرواز گرفت و بلند شد. هواپیما در اوج، خلیج فارس بی‌موج و آسمان امن و آرام بود. چند روزی بود که خلیج فارس مهمان ناخوانده‌ای به نام ناو جنگی آمریکایی وینسنس داشت. وظیفه این ناو کشف هدف‌های پرنده، مثل موشک و هواپیما، پردازش اطلاعات و تعقیب هدف به طور هم‌زمان بود. چند دقیقه بیشتر از پرواز نمی‌گذشت که آدمیرال ویلیام راجرز که فرماندهی ناو وینسنس را عهده‌دار بود، دستور حمله به هواپیمای مسافربری ایرانی را صادر کرد. در اقدامی جنایت‌کارانه دو موشک به سمت هواپیما شلیک شد. این آغازی بر یک تقابل نابرابر بود؛ نبرد انسان‌هایی با دست‌های خالی در برابر ناو آمریکایی با چند صد سرباز و افسر به وقوع پیوست. هواپیما از صفحه رادارهای زمینی خارج و در طوفانی از دود و آتش گم شد. برج مراقبت فرودگاه بندرعباس به دنبال یک نشانی، سراغ پرواز 655 را از فرودگاه دبی گرفت، اما بی‌خبری بود که نصیب کارکنان برج مراقبت شد، ستاد تأمین استان هرمزگان در وضعیت اضطرار قرار گرفت و عاقبت چرخ‌بال‌ها و شناورهای کاش دلم... دل مي شد......ادامه مطلب
ما را در سایت کاش دلم... دل مي شد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bezanbarane بازدید : 122 تاريخ : جمعه 20 آبان 1401 ساعت: 16:11

بد نیست گاهی مجنون بنشیند جای لیلا و لیلا جای مجنون.... لیلای مجنون شدن؛ می برد ادم را تا خود خود مجنون....لیلا می شوم و راه می افتم در دیاری که سامان دهم پریشان حالی دلی که دیگر دست من نیست وقتی حرف از آن ابر مَردها می شود... همانجا که جنون؛ جزیره مجنون را گرفت در آغوش و بی خیال رفقایش نشد... دلم ضعف می رود برای این همه دیوانگی؛ برای این همه شتاب برای رسیدن؛ برای این آتشی که افتاده به جانم؛ برای این همه انسان تکرارناپذیر.....برای این همه مَرد....برای این وسعت از بزرگی که قاعده و‌ قانون هرچه حجم کاش دلم... دل مي شد......ادامه مطلب
ما را در سایت کاش دلم... دل مي شد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bezanbarane بازدید : 83 تاريخ : شنبه 2 اسفند 1399 ساعت: 18:45

کمی بیشتر از هفت روز و بیشتر از چند ساعت از آن روز عبور کردم و رسیدم اینجا..... همان روزی که صدای باران پیچید توی گوشم که یکی یکی دل از آسمان می کَند و رقصان رقصان می رساند خودش را به آغوش خاک و چه قریب و غریب است از افلاک دل کندن و‌ دل سپردن به خاک..انگار باران با خدا؛ خداحافظی کند و خدا یک دل سیر پشت سرش گریه کند یا آب بریزد که مسافرش زودتر برگردد... می شنوم که گاهی قطره ها ناز کانال کولر را از بالای پشت بام اتاقم می کِشند و‌ نوای این ناز می پیچد توی گوشم..... خواب حرام می شود بین این همه عاشق کاش دلم... دل مي شد......ادامه مطلب
ما را در سایت کاش دلم... دل مي شد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bezanbarane بازدید : 103 تاريخ : شنبه 2 اسفند 1399 ساعت: 18:45

دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که مادر؛ دیگر نیست.... دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که پهلو که در که وای بر من...... دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که حسین(ع) که حسن(ع) که علی(ع) وای از عاشقانه های علی(ع) .... که علی بعد فاطمه (ع) عاشق تر شد..... عاشق تر ها همیشه مظلوم ترند.... می مانند و ذره ذره آب می شوند.... علی(ع) جانم... دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که موی تنم به احترامش می ایستد و وجودم چکه چکه آب می شود و چشم هایم بی امان؛ بی نوبت می ریزد.... دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که نایی در نفسش برای د کاش دلم... دل مي شد......ادامه مطلب
ما را در سایت کاش دلم... دل مي شد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bezanbarane بازدید : 81 تاريخ : شنبه 2 اسفند 1399 ساعت: 18:45

تصمیم گرفته بود زیر شکنجه‌های وحشیانه سکوت کند و این عراقی‌ها را بیشتر عصبی می کرد. امیر شاه پسندی از شکنجه های فرماندهان عراقی در دوران اسارت گفت: فرمانده عراقی ها حین کتک خوردن از من می پرسید چه کسی کاش دلم... دل مي شد......ادامه مطلب
ما را در سایت کاش دلم... دل مي شد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bezanbarane بازدید : 88 تاريخ : دوشنبه 1 بهمن 1397 ساعت: 8:00